رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

پست ویژه(1سالگیت مبارک فندق کوچولوی دوست داشتنی من)

امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . لحظات شیرین برای یک ساله شدن فندق من عمر من هستی من گذشت و امروز دردونه من یک ساله شد تولدت مبارک فندق کوچولوی من یاد شب بیداریا یاد اون موقعی که با مادر جون و خاله ها نوبتی تا صبح بیدار بودیم چون رومینای شیطون من نمی خوابید یاد اولین باری که واسم دست دستی کردی اولین باری که دمر شدی و من نظاره گر تلاشهات بودم وقتی برای اولین بار ٤دست و پا رفتی و من بوسه بارونت کردم و لحظه تاتی کردنت با اون پاهای کوچولوت و وقتی که منو ماما صدا کردی هیچگاه برای من که لذت مادر شدن رو با...
26 شهريور 1391

فندق من مریض شده

فندقی من چند روزه سرماخورده و تب داره اصلا دل و دماغ نداره قربونش برم که دیگه شیطنت هم نمیکنه واسه من.همه میگن واسه خاطر دندونشه.الهی بمیرم که اینقدر داری اذیت میشی شبا هم بیقراری میکنی خیلی بد میخوابی بدنتم داغه داغه این داروها هم انگار اثری نکردن.اگه تا شنبه بهتر نشدی میریم یه دکتر دیگه تا دوباره شما رو ببینه.خداکنه فندقم زودی خوب شه.این روزا که بیحالی همش میای پیش من کم میری پیش بابایی و سرتو میذاری رو شونه م رو شکمم .نمیدونم سرت درد میکنه .خدایا فندقمو زود خوب کن
22 شهريور 1391

رفته بودیم آتلیه

سلام خوشگل من جینگلی من.دیروز منو شما و بابایی با هم رفتیم آتلیه خانه هنر .یه عکس خانوادگی انداختیم به مناسبت تولد شما که ایشالا تا ٢٦ام اماده میشه.چندتا هم عکس تکی از شما.موقع گرفتن عکس خانوادگی هرچی خانم عکاسه خودشو به در و دیوار کوبید شما یه لبخندم نزدی چه برسه بخندی.جاش منو بابایی گفتیم بخندیم جبران شه بعد از اون هم تکی ازت عکس انداخت.اونموقع میخندیدی اما وای نمیستادی سرجات شیطونیت گل انداخته بود وروجک من.من که منتظر عکساتم زودی حاضر شه.امروزم ناهار میریم پیش خاله ها خونه پدرجون.شاید چند روز هم موندیم نمیدونم حالا تا بینم برنامه سفرمون چه میشه. ...
19 شهريور 1391

شد 3قدم به جلو(جمعه 10شهریور91)

واااااااااااای خدا شکرت بخاطر این فندق طلایی که به من دادی.همین الان یعنی ٥دقیقه پیش ایستاده بودی و منم اومدم جلوت و گفتم بیا پیش مامان و تشویقت کردم که راه بری و تونستی ٣قدم رو بدون کمک بیای اما قدم چهارمو افتادی.ااااای جااان من.منتظر قدم های بعدیتم خوشگل من جینگلی من   سرگرمی امروزتم این شده که از پله آشپزخونه بری پایین بیای بالا.قربون دخترم برک که دیگه ٤دست و پا میتونه از پله بیاد پایین اما چون یه دونه ست میذارم این کارو کنی و از دور هم خودم مراقبتم و دو سه روزیه منو صدا میکنی البته وقتی میخوای بغلت کنم و البته کماکان بابا رو بیشتر میگی ناقلا  یه کار دیگه هم چند روز پیش موفق به انجامش شدی،عکسای آویزون شدن از ...
10 شهريور 1391

یک قدم به جلو

دیشب اروم بلند شدی و ایستادی... خوبه خوب حواسم بهت بود... بعد آهسته و با احتیاط پای چپتو بلند کردی و گذاشتی زمین و یه قدم برداشتی... ولی واسه قدم بعدی دیگه افتادی.قربونت برم که یه قدم برداشتی.منتظرم تا راه افتادنتو ببینم.یعنی میشه تو یک سالگیت با راه رفتن منو بابایی رو سوپرایز کنی؟؟ ...
9 شهريور 1391

11ماه و11روز و 11 ساعت...

الان اومدم به وبت سر بزنم دیدم بالای پیجت که سنتو نشون میده نوشته رومینا جان تا این لحظه ، 11 ماه و 11 روز و 11 ساعت و 14 دقیقه و 37 ثانیه سن دارد :. فقط کاش3دقیقه زودتر اومده بودم ...
7 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام به همه.اومدم بگم این فندق من شیطونیاش داره گل میکنه حسابی ما هم که میخوایم دیگه قورتش بدیم خانم خوشگله من دیگه زیاد علاقه ای به ررورک نشون نمیده نیست باعث میشه نتونه زیاد شیطونی کنه واسه همینه اما تا دلتون بخواد هر وقت روروکشو دم دستش میبینه آویزونش میشه و میخواد بره داخلش والا ما که نفهمیدیم این دیگه چه جورشه حالا عکسا رو ببینید شما بگید این چه وضعشه   یهو میبینم اینجوری سوار روروکت شدی تا میدوم بیام بگیرمت میبینم به این مرحله رسیدی بعد هم ذوق کارتو میکنی شیطونک این سری رو گفتم با کمک بابایی که حواسش بهت بود نیوفتی ازت عکس بندازم البته وقتی بابایی خونه ست بهتره چون حواسش هست ولی وقتی نیست و من هم تو آشپزخو...
7 شهريور 1391

با تاخیر...آمدیم

سلام خوشگل مامان ،ملوسک من،جینگلی من ما دوشنبه رفتیم خونه پدرجون و چهارشنبه شب برگشتیم اونجا هم همه از شیطونی شما مستفیض شدن تا یه لحظه ولت میکردیم میرفتی که از پله ها بالا بری و راه اتاق خاله سمیرا رو در پیش بگیری البته همچینی ژن شیطونیت قویه چون تا میرفتی سمت پله ها برمیگشتی ما رو نگاه میکردی ما هم میگفتیم بگیریش این دختره رو و شما هم جیغ کشان میرفتی سمت پله ها.من قربون تو برم که اینقدر جیگری تو اتاق خاله سمیرا هم که میرفتی آویزون صندلی خاله میشدیو و خاله هم شما رو میذاشت رو پاهاش و شما هم لبخند رو لبات مینشست که آخ جون یه صفحه کلید جلو رومه و میکوبیدی روش مادر جون هم که از دست شما وروجک مرتب باید کف آشپزخونه رو دستمال...
5 شهريور 1391
1